پلکان

پی آواز حقیقت...

پلکان

پی آواز حقیقت...

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

آبلوموف و آبلوموییسم. قسمت اول

چهارشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۴۸ ق.ظ

آبلوموییسم.

رمان آبلوموف  نوشته ی گنچاروف به بررسی روحیات شخصی به نام آبلوموف می پردازد و در ضمن کتاب از یک بیماری به نام ابلوموییسم سخن می گوید. این رمان فوق العاده مورد تحسین نویسندگان بزرگ روس همچون تولستوی و داستایوفسکی و حتا افرادی مانند لنین قرار گرفته است. قسمت اول رمان (حدود 170 صفحه ی اول) توصیف روحیات اوست. در این قسمت با مردی از طبقه ی اربابان متوسط روبرو هستیم که دهی در اختیار دارد و در شهر نشسته و از درآمد آن ده استفاده می کند. آبلوموف هرگز از خانه ی اجاره ای خود و غالباً از تخت خواب خارج نمی شود، اندک امور شخصی اش را نوکرش (زاخار) انجام می دهد و در واقع انجام نمی دهد. او با دو مصیبت روبروست: صاحب خانه از او می خواهد خانه را تخلیه  کند و کدخدا هم نامه زده که روستا به دلیل خشکسالی درآمد چندانی ندارد. آلبلوموف می خواهد به صاحب خانه نامه بزند که مدتی را به او وقت بدهد و نیز در فکر نقشه ای برای آباد کردن روستاست. اما نامه نوشتن راحت نیست! یک روز کاغذ پیدا نمی شود، یک روز قلم، یک روز افکارش مرتب نیست، یک روز میهمان دارد و... در مورد روستا او سالهاست که به آنجا سر نزده، نقشه های زیادی در ذهنش میکشد اما هنوز زمان اجرایی کردن آنها نرسیده. آبلوموف با یک دشداشه ی قدیمی و ظاهری به هم ریخته، تمام اوقات خود را در تخت خواب صرف نقشه کشیدن می کند، اما به ندرت حاضرست از تخت خارج شود. غیر از فکر کردن، تمام اوقات او به خواب و سرو کله زدن با نوکرش می گذرد. لمیدن آبلوموف از بیماری یا خستگی نیست، حالت طبیعی اوست! در این بین البته افرادی هم به او سر می زنند که برخی از آنان قصد سرکیسه کردنش را دارند و موفق هم می شوند. تنها یک رفیق آلمانی به اسم «شتوتلس» هست که به این وضع شاکی و در اندیشه ی تغیر در وضعیت آبلوموف است این قست رمان در نظر اول خیلی کشدار و تقریبا خسته کننده به نظر می رسد.

در قسمتهای بعدی، رمان ما را به کودکی آبلوموف می برد. کودکی نازپرورده و ارباب زاده که دهها نوکر و خدمه دارد. او تقریبا هیچ کاری انجام نمی دهد. پدر و مادرش از ترس بیمار شدن به او اجازه ی خروج از خانه نمی دهند. به بهانه های مختلف مدرسه اش را تعطیل می کنند. آنها در روستایی هستند که نیاز به فعالیت زیادی ندارد. بیشتر وقت مردم، صرف نقشه کشیدن های بی سرانجام می شود. مثلا وقتی یک خانه ی قدیمی دارد خراب می شود، چند هفته فکر می کنند که باید چه کار کرد و بعد از خراب شدنش خدا را شکر می گنند که آبلوموف آن نزدیکی ها نبوده. در این قسمت، ریشه های تنبلی آبلوموف بیان می شود و خواننده کم کم می فهمد گه چرا آبلوموف در 32 سالگی قادر به انجام مستقلانه ی هیچ کاری نیست و از دنیای غیر از تخت خواب خودش وحشت دارد.

شتوتلس البته بیکار نیست، او با سختی زیاد آبلوموف را از تخت جدا کرده و اندک اندک با دختری آشنا می کند. آبلوموف عاشق می شود! الگا سعی می کند از این عشق برای دگرگون کردن آبلوموف استفاده کند. کم کم آبلوموف خواب بعد از ظهر را ترک می کند، خانه اش مرتب تر می شود؛ همسر زاخار، انقلابی در وضع خانه ایجاد می کند، آبلوموف تیپ اعیانی می زند، میهامانی های اعیانی را آبرومند شرکت می کند، در جریان امور روز قرار می گیرد و... . همه ی اینها در سایه ی عشق به الگاست. البته آبلوموف در این عشق خیلی خوددار و پاکدامن است و فقط دست الگا را می بوسد! یکبار که خواست کمی جلوتر برود، با نهیب الگا روبرو شده و دیگر از این خیال خارج می شود. آبلوموف دست زدن به الگا را خیانت دانسته و کم کم از او اله ای میسازد که خود را لایق او نمی داند. البته این ظاهر کارست! آبلوموف دو چیز را می داند: الگا به آبلوموفی دل باخته که قرارست ساخته شود؛ و آبلوموف قرار نیست تغییرات بیشتری بکند!  آبلوموف خواه ناخواه تنبل است و حوصله ی مشقات این عشق را ندارد؛ پس ناخودآگاه توجیهی برای خود می سازد که من لایق الگا نیستم. پس به تدریج از او فاصله می گیرد و رهایش می کند. بدون هیچ عذاب وجدانی. اما الگا در این بین آسیب روحی بزرگی می بیند؛ از نظر او آبلوموف یک تنبل تن پرور بی کاره ای هست که «می تواند» چیز دیگری بشود؛ به علاوه چیزی دارد که به ندرت در افراد دیگر قابل پیدا شدن است: انسانیت.

الگا به شتوتلس ازدواج می کند و آبلوموف از این بابت بسیار خوشحال است. البته ظاهرا شتوتلس قصد دارد با این کار الگا را موقتا نگه دارد تا وقتی که آبلوموف مجددا به عشق سابقش برگردد. آبلوموف خانه ی دیگری را اجاره می کند که متعلق به یک بیوه است. در واقع او فقط اجاره نامه ای را امضا می کند که یکی از آشنایانش آماده کرده. بعدها می فهمد آن آشنا و برادر آن بیوه، چه کلاه گشادی بر سرش گذاشته اند. در این بین هر چه پول از روستا می رسد( روستا را نماینده ی شتوتلس آباد کرده) خرج اجاره خانه و باج خواهی برادر آن بیوه زن می شود. البته بیوه زن بدون هیچ چشمداشتی از صمیم دل به رفت آبلوموف کمک می کند و کارهای خانه اش را راه می اندازد. حتا وقتی آبلوموف تقاضا می کند او را ببوسد، به سادگی اجازه می دهد چون « خدا مهربانی را دوست دارد». آبلوموف به او علاقه مند می شود و سرانجام ازدواج می کنند. البته بعد از آنکه شتوتلس او را از شر باجخواهی ها نجات می دهد. همسر جدید آبلوموف چیزی از حساب و کتاب و.. نمی داند، اهل هنر و عشقولانه های متعارف هم نیست. او می شوید و می سابد و می پزد و برای آبلوموف دعا می کند. صادقانه و ساده گیرانه

روزی که الگا و شتوتلس به دنبال آبلوموف می روند تا او را به روستای آباد شده اش ببرند، متوجه می شوند او با زن بیوه – که در واقع خدمتکارش بوده- ازدواج کرده. آبلوموف علاوه بر ازدواج، بر اثر تن پروری و پرخوری سکته هم کرده. شتوتلس ناباور و اندوهگین خانه را ترک می کند و به الگا می گوید دیگر امیدی به آبلوموف نیست؛ او دچار آبلومویسم شده! آبلوموف اندکی بعد در اثر سکته می میرد و یگانه بچه اش تحت سرپرستی شتوتلس قرار می گیرد.

آبلوموف به نظر اول رمانی ساده می نمایاند، اما روحش ژرف و دست نایافتنی است. نوعی تنبلی که ریشه در تربیت کودکی و ناامیدی بزرگسالی دارد. روزگاری پر دغدغه اما غیر سودمند، مرگی تدریجی که با یک سکته به پایان می رسد! من با این آبلوموف به شدت احساس هم ذات انگاری دارم، نه شخصاً بلکه به عنوان یک ایرانی و یک دهه شصتی و یک ...

ایران ما دچار آبلوموییسم هست. ادامه دارد...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۴۸
محمدرضا‍ حمیدی