پلکان

پی آواز حقیقت...

پلکان

پی آواز حقیقت...

۱ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

بسم الله.

کمی آگاهی پیرامون جهان تالکین کافیست تا نژادهای «الف» و «انسان» و تفاوت های آنها را تا حدی بدانیم. الف ها یا «نخست آمدگان» نژادی هستند نامیرا ( جز آنکه در جنگ ها یا اندوه ها کشته یا فرسوده شوند)؛ دارای دانش هایی که از چشم انسان ها جادوست؛ و معمولا اندیشمند و ژرف اندیش. و انسان ها را که همه می دانیم. ماجرای عشق یا ازدواج میان این دو نسل، مسئله ای دشوار و چالشی است؛ اگر الفی عاشق انسانی شود، یا باید مدت بسیار کوتاهی ( مثلا 100 سال!) با آن انسان زندگی کند و سپس شاهد مرگ او باشد و سالهای بی پایان را با این اندوه به سر ببرد؛ یا آنکه حیات انسانی را انتخاب کند( برخی الف ها این حق انتخاب را دارند) و میرا شوند؛ در این صورت، آیا عاشقانه است که انسانی، عشق یک الف به خود را بپذیرد؟

معروف ترین عشق میان «الف» و «انسان» در کتاب های تالکین عشق میان «برن» ( مردی از نژاد انسان) و لوتین ( دوشیزه ی الف) است. گویا تکه هایی از این داستان ریشه در عشق تالکین به همسرش نیز داشته است. باری ماجرای میان برن و لوتین، با ناممکن ترین شرط های برای برن و ماجراهای فراوان و پایانی نسبتا رازآلود به پایان می رسد.  در دوره ی سوم، این نمونه عشق بار دیگر میان انسانی از نژاد نومنه نوری و الفی که او را سایه ی لوتین می دانند رخ می دهد؛ با مقدمه ای زیبا، اشارتی به داستان آدم و حوا؛ با درگیری های ذهنی آراگورن و آرون و رویایی از الداریون. آرون با چشم باز قدم به وادی میرایی می گذارد و زندگی کوتاه عاشقانه را بر زندگی ابدی یکنواخت ترجیح می دهد( باز هم چیزی شبیه به داستان حوا و شبیه به فیلم شهر فرشتگان). به نظر من، یکی از زیباترین بخش های کتاب ارباب حلقه ها، بخش خداحافظی آرون با پدرش است که تالکین آگاهانه آن را روایت نشده باقی می گذارد. این ها حرفهایی است که نباید به ابتذالِ گفته شدن آلوده شوند... به قول سپهری «هم سطر...هم سپید».این عشق در فیلم نیز تا حد زیادی به خوبی به تصویر کشیده شده است.

در سه گانه ی هابیت، شاهد عشقی میان یک الف که در داستان های تالکین وجود ندارد ( تاریل) و یک دورف که معلوم نیست چرا ناگهان دلداده می شود (کیلی) هستیم که نه سر و تهی دارد، نه فلسفه ای، نه عمقی و نه پرداختی. انگار به زور خواسته باشند زنی را وارد داستان کنند و عشقی بی مزه و حتی مثلثی میان او و کیلی و لگولاس. لوس و لوث و بی مزه. انگار عشق میان دو دانش آموز دبیرستانی است که روی هم کراش زده اند نه یک موجود نامیرای چند صد ساله و یک دورف جوان که قرارست دهها سال زندگی کند.

در سریال حلقه های قدرت، این مسئله مبتذل تر شده. عشقی میان یک الف و یک انسان. بی هیچ تمهید فلسفی و حتی عاشقانه ای. بی هیچ چالشی که اصلا چطور نامیرایان به فانیان دل داده اند. گاهی می گویم ما که خودمان کتابهای تالکین را «رویا دیدیم» ( خواندن فعل درستی نیست). کاش آنها و به ویژه عشق های عمیقش به ابتذال این سکانس های آبکی آلوده نشده بود. شین این عشق ها جا افتاده...

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۱ ، ۰۱:۴۳
محمدرضا‍ حمیدی